به آرزویی
شمع های را کشتم
جا خوش کرده بودند
به روی کیک تولد
مگر نه اینکه
باید میسوختند؟
...
دیگر
پروانه تولدی را نمیخواهد
بگذارید هر کسی به آیین خویش باشد
زنان را گرامی بدارید
فرو دستان را دریابید
و هر کسی به تکلم قبیله ی خود سخن بگوید
آدمی تنها در مقام خویش به منزلت خواهد رسید
گسستن زنجیرها آرزوی من است
رهایی بردگان و عزت بزرگان آرزوی من است
شکوه شب و حرمت خورشید را گرامی می دارم
پس تا هست
شب هایتان به شادی و
روزهایتان رازدار رهایی باد
این فرمان من است
این واژه، این وصیت من است
او که آدمی را از ماوای خویش براند
خود نیز از خواب خوش رانده خواهد شد
تا هست
هوادار دانایی و تندرستی باشید
من چنین پنداشته
چنین گفته
چنین خواسته ام
(بخشی از منشور پارسوماش به جا مانده از کوروش هخامنشی)